قصه عشق
تهران
معلمم بخاطربرگ سفیدنقاشی ام مرا تنبیه کردامامن درون دفترنقاشیم بیکسی خودم راکشیده بودم
جلو تی وی رو مبل ولو بودم ساعت 2 شب ...بابامم بعد از اخبار خوابش برده بود...
همینجوری فیلم میدیدم یهو احساس کردم زمین لرزید...آقا مارو میگی...بلند شدم با جفت پا پریدم بیخ گوش بابام بنده خدا گرخید...گفت چی شده؟
گفتم بایا...بسم الله فک کنن زلزله است...
دیدم یه نگاه خصمانه ای بهم کرد...یه نگاه به ساعت رو دیوار انداخت...بعد ا همون نگاه غضب آلود گفت:باباجان اینوقت شب زلزله؟
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺭﻓﯿﻘﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﯽ ﺩﻟﻢ
ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ، ﺯﺭ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻧﻤﯿﺰﻧﻪ ، ﯾﻪ ﮐﻠﻮﻡ ﻣﯿﮕﻪ :
"ﺳﺎﻋﺖ ﭼﻦ؟
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ...
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﺑﻮﺩ ..
ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﺗﻮ،ﺑﻪ ﮐﺮﻡ ﺗﻮ ....
ﺣﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﯾﮏ ﺩﻡ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ
ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﺩ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﺷﮑﺮ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ...
از همین تریبون میخوام از کسانی که به خانم ها گواهینامه رانندگی اعطا میکنند تشکر کنم چون موجبات خنده و تفریحات سالم ما رو فراهم میکنندD:
ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺳﺎﻟﻢ ﭘﺴﺮﺍ:
ﺗﻮ ﯾﻪ ﺟﻤﻊ ﭘﺴﺮﻭﻧﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﯾﮑﯽ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ
ﺑﻘﯿﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﻦ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﯾﻮ ﮐﻪ ﺑﻠﺪﻥ ﺑﮑﻨﻦ!
ﯾﮑﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻩ
ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺋﻪ؟
ﻭ ﻏﯿﺮﻩ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﻭﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻗﺮﻣﺰ ﻣﯿﺸﻪ
ﺑﻘﯿﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺳﺎﻟﻢ
خواهرخانمم ماشین خریده بود و تازه هم گواهینامه یاد گرفت خلاصه به من بیچاره گفت بشین کنار من که تصادف نکنیم:))
خلاصه گفت اول بریم بنزین بزنیم و بعد بریم تو شهر تمرین کنیم)":
هیچی دیگه وقتی بنزین زد و ترمز دستی رو کشید ماشین راه افتاد زارت خورد به یه ماشین دیگهD:
آخه هول کرده بود به جا ترمز گاز میدادD:
منم که همینجور مات و مبهوت مونده بودم کدوم خری به این گواهینامه داده:ll
خداروشکر سریع ماشین رو فروخت وگرنه یه نسل کشی اتفاق میوفتاد:lll
تعداد صفحات : 78